دوست دارم ۶ تا

دوست دارم عزیز دلم...!

دوست دارم ۶ تا

دوست دارم عزیز دلم...!

شاید یک تراژدی...!

 

 

پری های دریایی که موهایی بلند و چشمانی آبی داشتند

در ساحل بازی می کردند که آب جسد جوانی را به ساحل آورد و در کنار آنها نهاد .

آن ها به جوان نزدیک شدند و نامه ای را در جیب روی قلبش یافتند .

یکی از پری های دریایی نامه را خواند :

" ای عشق نازنین من !

باز نیمه شب است . تنها مونس من در این لحظه های تنهایی

اشکهایی ست که به یاد تو بر گونه می ریزم .

هیچ چیز نمی تواند تسکینم دهد

جز آنکه از جنگ بازگردی و مرا در آغوش گرم خویش بگیری !

وقتی می رفتی چیزهایی گفتی و رفتی .

هنوز طنین صدای قشنگت در گوشم می پیچد .

گفتی که اشکهایت را نزدم به امانت می گذاری و روزی برای گرفتن آنها باز می گردی .

نمی دانم چه بگویم ! اما دلم را در این نامه می پیچم و برایت می فرستم .

دلم درد دارد ... اما درد دلم را با عشق به شادمانی تبدیل می کنم .

عشق دل من و تو را تازه متحد ساخته بود

و ما نفس خداوند را بر خود احساس می کردیم که شیپور جنگ دمیده شد و تو رفتی .

اما این چه وظیفه ای ست که عاشقان را از هم جدا می سازد ؟

آه محبوبم ! به حرفهای من گوش نده .

شجاع باش و به کشور خود وفادار بمان !

به حرفهای دختری گوش نده که عشق کورش کرده و در تنهایی گم شده است .

اگر عشق تو را در این زندگی به من نرساند

بی تردید در زندگی دیگر تو را به من خواهد رساند .

همیشه عاشقت می مانم ... "

پری های دریایی نامه را روی قلب آن جوان گذاشتند

و سوگوارانه در نی لبک خویش دمیدند

.

آنها به یکدیگر گفتند : " آه انسان چه بی رحم است !؟ "

 

                        

 

       

 

 

آن را که دوستش دارم

با اشک بدرقه نخواهم کرد

پس به یاد آرزوهایی که میمیرند سکوتی میکنم

سنگین تر از فریاد

 

...! 

شاید آخرین نوشته...!

 

ای کاش وقتی نیلوفری می گرید نگوئیم کاری از دستمان بر نمی آید ،

می توانیم شانه هایمان را با سخاوت در اختیار هق هقش بگذاریم .

عادت کنیم اگر در یک شب تاریک مهتاب شدیم

نوری بر ویرانه کلبه ای بخشیدیم ،

 روزی نیش خنجر نشویم قلب نقره ای ساکنان او را بشکافیم .

اگر به عابری خسته از راه گفتیم دوستت دارم

چشمان پر از ناز و تمنای او را به این بهانه شبنمی نکنیم ..!