دوست دارم ۶ تا

دوست دارم عزیز دلم...!

دوست دارم ۶ تا

دوست دارم عزیز دلم...!

امید..!

 

  

     چهار شمع به آهستگی می سوختند،در آن محیط آرام صدای صحبت آنها به گوش می رسید

------------------------------------------------------------------

 

 

 

شمع اول گفت : من صلح و آرامش هستم،هیچ کسی نمی تواند شعلهَ مرا روشن نگه دارد من باور دارم که به زودی

می میرم.......سپس شعلهَ صلح و آرامش ضعیف شد تا به کلی خاموش شد.

 ------------------------------------------------------------------

 

شمع دوم گفت:من ایمان واعتقاد هستم،ولی برای بیشتر آدم ها  دیگر چیز ضروری در زندگی نیستم پس دلیلی وجود

ندارد که دیگرروشن بمانم.........سپس با وزش نسیم ملایمی ایمان نیز خاموش گشت

------------------------------------------------------------------

شمع سوم با ناراحتی گفت:من عشق هستم ولی توانایی آن را ندارم که دیگر روشن بمانم،انسان ها من را در حاشیه

زندگی خود قرار داده اند و اهمیت مرا درک نمی کنند،آنها حتی فراموش کرده اند که به نزدیک ترین کسان خود عشق

بورزند..............طولی نکشید که عشق نیز خاموش شد

------------------------------------------------------------------

ناگهان کودکی وارد اتاق شدو سه شمع خاموش را دید،گفت:چرا شما خاموش شده اید،همه انتظار دارند که شما تا

آخرین لحظه روشن بمانید.........سپس شروع به گریه کرد...........پــــــــس

  ------------------------------------------------------------------

 شمع چهارم گفت:نگران نباش تا زمانی که من وجود دارم ما می توانیم بقیه شمع ها را دوباره روشن کنیم،مـن

امـــید هستم

 ------------------------------------------------------------------

با چشمانی که از اشک و شوق می درخشید.....کودک شمع امید را برداشت و بقیهَ شمع ها را روشن کرد 

 ------------------------------------------------------------------

نور امید هرگز نباید از زندگی شما محو شود

 ------------------------------------------------------------------

هر یک از ما در این صورت می توانیم امید،ایمان،آرامش و عشق را در  خود

زنده نگه داریم

 

 

آری...

تا شقایق هست زندگی باید کرد...!

 

...!

 

چه عذاب بزرگی است
وقتی که من تمام تنهایی را به دوش می کشم
و سخت ترین لحظه های انتظار را

با شکیبایی خود قسمت می کنم
.
آرزوی محالی ست

درک دستهای تو
از انتهای تنهایی ستاره های چیده شده
و سفره های خالی احساس
که مهربانی سایه ها رنگینش کرده است
تو حتی
از فکر این عذاب هم عاجزی

و من هر روز
تحلیل می روم

 

دلم برای کسی تنگ است ...!

 

دلم برای کسی تنگ است

که آفتاب صداقت را به میهمانی گلهای باغ می آورد

دلم برای کسی تنگ است

دلش برای دلم می سوخت که همچو کودک معصومی

ومهربانی را نثار من می کرد

دلم برای کسی تنگ است

که چشمهای قشنگش را به عمق آبی دریای واژگون می دوخت

دلم برای کسی تنگ است

که تا شمال ترین شمال با من بود

کسی که بی من ماند

کسی که با من نیست

کسی . . .

 

 

دگر کافی است...!