دوست دارم ۶ تا

دوست دارم عزیز دلم...!

دوست دارم ۶ تا

دوست دارم عزیز دلم...!

"چگونه فراموشت کنم"

می خواهم فراموشت کنم

اما چگونه...؟؟

"چگونه فراموشت کنم"

چگونه فراموشت کنم تو را که از ضرابه هاى هرزه گى به قصر سپید عشق هدایتم کردى و عاشقى

بیقرار و

یارى با وفا براى خودت ساختى و با صداقت عاشقانه ات دلش را به درد آوردى.

" چگونه فراموشت کنم"

چگونه فراموشت کنم تو را که سالها در خیالم سایه ات را مى دیدم و طپش قلبت را حس مى کردم و

 به جستجوى

 یافتنت به درگاه پروردگارم دعا مى کردم که خدایا پس کى او را خواهم یافت.

چگونه فراموشت کنم...!

چگونه...؟

 

او می رود

 

آمدنش شوری در من بوجود آورد وصف نشدنی

اما...

او می رود ، رفتنی که پر از دلهرۀ بازگشت است

او می رود با یک خداحافظی کوتاه

دلم شور می زند، برایش نگران بودم موقع رفتن

نمی دانم ، نمی دانم کی باز میگردد

چشم به راه او به جاده هستم

تا باز گردد باز گردد

او می رود و مرا تنها رها می کند

رفتنی که بازگشتش مبهم است

آخرین کلام تنها " مواظب خودت باش " بود

موقع رفتن حسی داشت

حسی غریب و همیشه آشنای انتظار

به یادش هستم و می مانم تا باز گردد

او می رود...

 

کی باز می گردد نه من می دانم نه او

او رفت و مرا با کوله باری از غم و تنهایی و انتظار جا گذاشت.

او رفت

چه کسی می داند که چه هنگام باز می گردد...؟؟؟ 

 

 

 
 

افسوس

 

و آن روز که چشمانم او را دید ، آن روز پنداشتم خوب و صبور وآرام و انسان خواهد بود .

اما به غلط ،افسوس نمی دانستم که احساسیست که باید بگذرد.

باید می گذشت ،اما نرفت.

اما همان روزکه روح و احساس حقیر خود را در بند نگاه وشخصیتش احساس کردم دل وقلبم هم رفت و دیگر

برنگشت.

گر چه نداشتمش ولی وجود حقیر توان گریز از او نداشت .

وهمان روز پنداشتم که با او دیگر بغضی نخواهم داشت ونه آهی خواهد بود ونه اشکی.

افسوس که ندانستم باز هم احساسم همان تنگ مایه ی حقیر به مانند جویی است که خواهد رفت و بازگشتی بر این نیست.

آن روز ندانستم که با هم باشیم تنهایی ام ر ا پر نخواهد کرد و من تنها تر از دیروز ها خواهم بود.

ولی اینک خوب می دانم که هستم من اسیر ی در ،نگارنده ای در حبس ،نا امیدی گریان و بغض آلود و محروم ز هر بود ونبود خویش گشته ام و قلب

 پر احساسم خشکید و شکست .

قلبی که یخ زد ، دستانی که می لرزد ، چشمانی پر از اشک و گلویی پر از بغض در دست زمانه هدیه ی او خواهد بود .

افسوس!!!

چه ناعادلانه به عقب رفتم و واماندم .

کاش همان روز می دانستم ،

کاش آن روز می دانستم چیزی که در این دنیا مدفون گشته است کمی سخاوت و مهربانیست .

کاش میدانستم که نامردی در همگان است .

استثنایی وجود نخواهد داشت .

کاش می دانستم انچه فراوان است نامردی و نا عدلیست .

                                              ولی افسوس که ندانستم .

 

 gofti