گفتی باید بگردم دنبال دو چشم
دو چشم که ماندنی باشد ٬
دو چشم که وقتی حضورش را خواستم
دیگر در حسرت نگاهش نباشم
و گشتی و گشتی ٬ گشتی و نیافتی
آمدی ٬ پر از دلواپسی
.آمدی و ندیدی ٬
از پیچ جاده که می آمدی آن دو چشم با تو بود
و تو در حسرت داشتنش هیچ چیز را ندیدی .
چشمانت را ببند ٬ حضور را تجربه کن .
آنجا ٬ درست کمی بالاتر از صدا ٬ دو چشم ، نگران دلواپسی های توست ٬
تو را می بیند و لحظه ای نیست که از دلواپسی هایت داستانی برای دل کوچکش نسازد ....
آنها چشمان من است
...
سلام وبلاگ جالبی داری امیدوارم روز به روز بهتر بشه موفق باشی
خوشگللللللللللللللللللللللللللللللل بود ...
... دارم ... تا ... جا خالیها رو کامل می کنی ؟
سلام دوست عزیز منظور خاصی نداشتم از اینکه به هیچی زنان ایمان ندارم... چون نامردی به قول شما و یا بی وفایی به قول من زن و مرد نداره....... همیشه یه طرف عاشق می مونه اونی که خرد میشه...
شاد باشی و پایدار...
سلام
من از نهایت شب حرف میزنم من از نهایت تاریکی و از نهایت شب حرف میزنم اگر به خانه من آمدی برای من ای مهربان چراغ بیاور و یک دریچه که از آن به ازدحام کوچه ی خوشبخت بنگرم...(فروغ فرخزاد)
تا درودی دیگر بدرود